سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مگو آنچه نمى‏دانى ، بلکه مگو هر چه مى‏دانى چه خدا بر اندامهاى تو چیزهایى واجب کرد و روز رستاخیز بدان اندامها بر تو حجت خواهد آورد . [نهج البلاغه]

مرگ من - دختری با کوله‏ باری از امید
Search Engine Optimization
نویسنده : یاسی

 

 

از زندگی از دنیای تیره خداحافظی خواهم کرد

هنگامه ی وداع با ابرهای غبارآلود

حرفهای تلخ

رازهای عشق

نغمه های دوست

و شعر های مرگ و زندگیست

ای لحظه های سرد و آبی

ای سرزمین بی فروغ

و ای دلهای تهی از عشق

خداحافظ

 

من طی این سالها درباره ی مرگ بسیار اندیشیده ام . مرگی که همه آن را قدیمی ترین و کینه توزترین دشمن بشر می شناسند ، اما من می پندارم و از این پندار خویش آرامش می یابم که مرگ خوابی بدون کابوس است ، بی اضطراب بیداری دوباره . حتی رویایی شیرین و یا غمبار هم نیست ، آرامش مطلق است . ورود به عالمی که دیگر با هیچ سودایی بر نیاشوبی و از هیچ وسوسه ای پریشان خاطر نشوی ... و در هر حال خوفناک تر از زندگی با دردسر ها و مصیبت های ریز و درشتش نیست ...

زیرا اگر مرگ سیاهی و فاجعه ی نیستی را در خود دارد ، آن را یکسان به کام همه میریزد . نهایت بی عدالتی اش زود و یا دیر وقت آمدن آنست که ضایعه و درد حاصل از نابهنگامی آن نیز بر دوش زندگان بار می شود . مُرده که خود غمی ندارد و چون از مرز زندگی عبور کرد ، دیگر هیچ رنجی را از دنیا با خود نمی برد . اما زندگی با قساوت و سنگدلی و با رنگها و جلوه های گوناگون خود ، به قول حافظ ، به یکی جام می بخشد و به دیگری خون دل !

 

  *************************

 

دنیا سکونتگاه بی رحمیست که انسان با سبعیت خود بر خشونت آن می افزاید

 

**********************

 

 

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه ای ز امروزها دیروزها

دیدگانم همچو دالان های تار

گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

خاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یکسو می روند

پرده های تیره ی دنیای من

چشم های ناشناسی می خزند

روی کاغذ ها و دفتر های من

در اتاق کوچکم پا می نهد

بعد من با یاد من بیگانه ای

در بر آیینه می ماند به جای

تار مویی , نقش دستی , شانه ای

می رهم از خویش و می مانم ز خویش

هر چه بر جا مانده ویران می شود

روح من چون بادبان قایقی

در افق ها دور و پنهان میشود

می شتابند از پی هم بی شکیب

روزها و هفته ها و ماه ها

چشم تو در انتظار نامه ای

خیره می ماند به چشم راه ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می فشارد خاک دامنگیر خاک

بی تو دور از ضربه های قلب تو

 قلب من می پوسد آنجا زیر خاک

بعد ها نام مرا باران و باد

نرم می شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می ماند به راه

فارغ از افسانه های نام و ننگ

 

 

 


پنج شنبه 85/5/26 ساعت 12:10 عصر

همه ی نوشته های من
رفتن دلیل نبودن نیست
بر در می‏خانه رفتن کار یکرنگان بود
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
208328 :کل بازدیدها
25 :بازدید امروز
37 :بازدید دیروز
موضوعات وبلاگ
درباره خودم
مرگ من - دختری با کوله‏ باری از امید
لوگوی خودم
مرگ من - دختری با کوله‏ باری از امید
لینکهای مفید

جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا
اشتراک
 
نوشته های قبلی
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
آبان 85
آذر 85
د ی 85
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
لوگوی دوستان








لینک دوستان

بیابان گرد
پاک دیده
آدمک ها
لعل سلسبیل
برگ بید
ناگفته های آبجی کوچیکه
روزنوشت یک دانشجو
پاسبان *حرم دل* شده ام
دم مسیحایی
دختر مشرق...هاترا
من دیگه مشروط نمیشم
نغمه ی غم انگیز
رقص در غبار
من او
شما ها

ویرایش قالب